چوپان دروغگو
چوپان چرتش گرفت وقتی صدای هیاهوی گوسفندان بلند شد فریاد براوردگرگ گرگ مردم امدند اثری ازگرگ ندیدند اما یکی از گوسفندان دریده شده بود به چوپان اتهام دروغگویی زدند و رفتند فردا دوباره همین اتفاق تکرار شد و باز انگشت اتهام به طرف چوپان برگشت،روزسوم وقتی چوپان از خواب بیدارشد دید این سگ گله است که گوسفندان را میدرد وگرگی درکار نیست اما هرچه فریاد کرد دیگر کسی بدادش نرسید و تا ابد در قصه هایمان دروغگو ماند،
نویسنده: اسماعیل خلیفه